۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

553

تولد مامان بود  58 سالش شد 

امروز دوبار بهش زنگ زدم خوشحال بود 

ماه پیش برای تولد بابا رفتیم خونه ی پدری کباب زدیم و در مخیله ی خودم اینطور داستان چیدم که در خونه ی ما به روی کسی باز نمیشه اگه اینکارو کنیم مامان بابا خوشحال میشن اما مامان زیاد خوشش نیومد فکر کنم شونصد بار گفت غذا دیگه کادو شده منم واسه بابا غذا درست میکنم پس کادوئه

واسه تولد مامان یه مبلغی زدم به کارتش دیگه کادو و رفت و امد و پیکنیک نه!

قبول میکنم که من پدر و مادر ندارم 

این یه خوبی و بدی داره 

اسایش دارم دیگه مامان مثل مته مغزمو نمیشکافه و چون توقعی ندارم اوضاع برام بهتره

لما بدیش

دویاره دارم خودمو نادیده میگیرم 

من نیاز دارم من نیاز دارم به اینکه یه دری باشه بریم اونجا و من و حضورمو بخواد

اینکه یک نفر نیاز منو بفهمه من هم نیاز اونو بفهمم و دوتایی یه بردار برآیند از نتیجه ی رفع نیازمون بگیریم نه اینکه من همیشه انقدر خودمو تطابق بدم

 

مکالمات روزمره منو مامان و بابام در روز اینطوریه

ناهار خوردی ب هست ب نیست برق داری بیرون رفتی نرفتی خداحافظ

ما اینیم؟

کاش میشد برگردم به ده سالگیم و از اول یه جور دیگه میشد

الان دیره خیلی دیر

  • نیلوفر
  • سه شنبه ۵ شهریور ۰۴

۵۵۲

الان دو روزه که قرصهامو شروع کردم ، هم میترسم هم خوشحالم 

خوشحالم چون این مسیر درستیه که میخوام درونش باشم ناراحتم چون مسیرهای قبلی انقدر پر غلط بودند که حد نداره

امروز گریه کردم برای بچه ای که هنوز ایجاد نشده 

گریه کردم برای اینکه هرچیزی که خواستم با دل شکستن و به زور و بلا ساخته شده

من برای هرچیزی قد یه اقیانوس تلاش کردم تا داشته باشمش 

اخه چرا؟

  • نیلوفر
  • دوشنبه ۴ شهریور ۰۴