۷ مطلب در مرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

551

این چند روز توهم زده بودم که باردارم که امروز مطمئن شدم نیستم

دیشب داشتم فکر میکردم اگه باشم چه اتفاقی میفته مطمئن بودم از ب جدا میشم

من یه برنامه ریزی کوفتی برای زندگیم کردم

در سی و دو سالگی

اونچیزی که من می‌خوام باید بشه و همه باید با برنامه ریزی من خودشون رو تطبیق بدن🤷🏻‍♀️

  • نیلوفر
  • پنجشنبه ۳۱ مرداد ۰۴

550

قبلتر ها یه کاری کرده بودم 

هر روز یک فیلم میدیدم و میومدم اینجا مینوشتم یادم نمیاد چه موقعیتی بود سال اولی بود که اون خونه بودیم یا سال دوم 

اما میخواستم یک چیزی رو تموم کنم فقط یک چیز 

اولین فیلمی که دیده بودم جولی و جولیا بود که جولی هم تصمیم گزفته یود یک سال هر روز یک غذا درست کنه و منم به تقلیدش یک سال هر روز یه فیلم دیدم

خب هر شرایطی که توش بودم اونموقع درست نشد که حالا اینجام

امروز سه نا فیلم دیدم 

Zootopia 

Wild robot

Break up

 

  • نیلوفر
  • پنجشنبه ۳۱ مرداد ۰۴

548

من به پونزده سالگیم برگشتم دوس دارم کارتون ببینم کتابهای نشر پرتقال بخونم درس بخونم و کنکور بدم 

این بده یا خوب؟ سرکوبش کنم یا پرو بالش بدم ؟

  • نیلوفر
  • يكشنبه ۲۰ مرداد ۰۴

547

انجماد زمان ​​​​​​

گوی های برفی رو دیدین؟ وقتی تکونشون میدیم داخل برف های داخل بارش خونه ای با چراغهای روشن سرپاست زندگی همیشه همون شکلی داخل یک زمستان دراز منجمد شده.خونه ی مادری هم برام همون شکله . بعد از ازدواجم هر بار برگشتم زمان در لوپی تکراری گیر افتاده

هر روز صبحانه راس خاصی خورده میشه ناهار زمان خاصی شام زمان خواب زمان بیداری سریال ها همش تکراریه این زندگی هیچ نقطه ی متمایز کننده از دیروز نداره مگر گاهی اسباب خونه به مرور زمان تغییر کرده باشه

دلم میخواد زودتر فردا غروب شه و ب بیاد منو ببره

 

  • نیلوفر
  • جمعه ۱۸ مرداد ۰۴

546

جز گرمای هوا واقعا حرفی نیست 

گرمای این روزا واقعا بی سابقه و طاقت فرساست قطعی برق چندساعته هم دلیلیه که تحمل همه چیز سخت‌تر بشه 

دیشب تا دیر وقت با مارگارت حرف میزدم 

الیزه روزهاست که در سایه است و گاهی فکر میکنم شاید تمام شده

  • نیلوفر
  • پنجشنبه ۱۷ مرداد ۰۴

545

نوزدهم مرداد تولد بابامه اما بخاطر شرایط کاری ب ما دیروز اومدیم خونه ی پدری 

حالا این قسمتش ته دلم میخواد بقیه کاراشونو با من تنظیم کنن اما قسمت اینچنین بود که در حال حاضر در حاشیه باشم

به هر حال با سردرد و حالت تهوع ناشی از گرما اومدم خونه ی پدری

کمی گوشت گرفتیم و کباب کردیم

دقیقا همون زمانی که رسیدیم برق رفت و دوساعت بعد اومد و ما غذامون رو در گرمای بی کولری خوردیم ،اما باز خوب بود

ب خیلییی مهربون و ابراز علاقه میکنه و این چیز جدیدی نیست اما خب یکم عمقش بیشتره این روزا نمیدونم یه حس بدی اون تهش تو اعماقم میشینه 

اما بخاطر چیزایی که برام هدف شده وقت ندارم بهش بپردازم و احساسمو جستجو کنم

خلاصه چند روزی اینجام و هفته ی دیگه میخوام کمی بیرون برم و یه سری کار کنم 

 

 

  • نیلوفر
  • چهارشنبه ۱۶ مرداد ۰۴

544

در حالی که جنین شناسی رو داخل ذهنم مرور میکنم و به کلمات آلمانی و ایتالیایی و انگلیسی عشق میورزم نگرانم که چرا خوابم نمیبره

  • نیلوفر
  • يكشنبه ۶ مرداد ۰۴