نوزدهم مرداد تولد بابامه اما بخاطر شرایط کاری ب ما دیروز اومدیم خونه ی پدری
حالا این قسمتش ته دلم میخواد بقیه کاراشونو با من تنظیم کنن اما قسمت اینچنین بود که در حال حاضر در حاشیه باشم
به هر حال با سردرد و حالت تهوع ناشی از گرما اومدم خونه ی پدری
کمی گوشت گرفتیم و کباب کردیم
دقیقا همون زمانی که رسیدیم برق رفت و دوساعت بعد اومد و ما غذامون رو در گرمای بی کولری خوردیم ،اما باز خوب بود
ب خیلییی مهربون و ابراز علاقه میکنه و این چیز جدیدی نیست اما خب یکم عمقش بیشتره این روزا نمیدونم یه حس بدی اون تهش تو اعماقم میشینه
اما بخاطر چیزایی که برام هدف شده وقت ندارم بهش بپردازم و احساسمو جستجو کنم
خلاصه چند روزی اینجام و هفته ی دیگه میخوام کمی بیرون برم و یه سری کار کنم